همیشه با شنیدن واژه خودکشی، این سئوال در ذهن به وجود می آید که چرا یک نفر به نقطه ای می رسد که خودش عمداً می خواهد که دیگر نباشد؛ از بین برود و نابود شود. آیا جا و مرحله ای که فرد خودکشی کنندهن به آن رسیده بود؛ برای هر کس دیگری هم ممکن است؟ آیا راه حل دیگری، امیدی، آرزویی و حتی نقطه روشنی باقی نمانده بود؟ و آیا کسی یا کسانی در رسیدن وی به این نقطه و مرحله از زندگی و تصمیم گیری، نقش و تاثیر داشتند؟
خودکشی یعنی این که فردی خودش تصمیم بگیرد که خودش را سر به نیست کند و این شاید بالاترین درجه و حد انزجار و تنفر او نسبت به خودش باشد. بالاترین حد بیگانگی از خود و بیشترین میزان ناامیدی از شرایط و محیط. نهایت اندوه از نبودن شیء محبوب؛ حال این شیء محبوب، خود فرد باشد؛ معشوق و معشوقه باشد؛ فرزند، مال، شغل، انگیزه، مقام و غیره…. هر چه بوده؛ دیگر نیست یا امیدی به بودن و به دست آوردنش نیست و حد این ناامیدی تا آنجاست که فرد، دیگر هویتی ندارد که نیازی به بودن و ادامه دادن باشد.
خودکشی، به هر دلیلی که باشد؛ یک خسارت بزرگ است. هم برای فرد مرتکب که خودش سرمایه حیاتش را نابود کرده است؛ هم برای آن شیء محبوب که نبودنش، فاجعه آفریده است؛ برای آنها که خودشان را مستقیماً مسئول فاجعه می دانند و هم برای آنها که مسئولیت مستقیم و غیرمستقیم آموزش فرهنگی و خودشناسی و زیست متعادل روحی و روانی افراد جامعه را بر عهده دارند.
آنها از بعد تخصصی و از بعد راه حل یابی، پیشگیری و درمان روانشناختی به آن فکر می کنند و راه نجات افراد سرخورده اجتماعی را که یک معضل جدی جامعه است را در زیست و سبک زندگی فرد می جویند.
برای ورود به این بحث سخت که با عملکرد و نظر و نگرش اثر انگشتی و مخصوص هر فرد مواجه خواهد بود. باید دقت داشت مواجهه با مشکلات روحی، روانی و شخصیتی افراد، کار ساده ای نیست زیرا به طور کلی، انسان یک موجود پیچیده و عمدتاً غیر قابل شناخت و پیش بینی است. هرچند برخی نحله ها و سبک های روانشناختی و اجتماعی، ادعای شناخت و پیش بینی و پیش گویی رفتار، کردار و حتی افکار انسان را دارند اما اگر صادق و واقع بین باشیم؛ اذعان خواهیم کرد که انسان، در بطن و ذات خویش، ناشناختنی و عمق روان وی، دست نیافتنی است. لذا برای پدیده های روانی و شخصیتی افراد، حتی افراد یک جامعه یا خانواده، یک فرمول واحد نمی توان داد و یک نسخه نمی توان نوشت. راه حل های خشک و جامد و از پیش تعیین شده، تضمین نمی کند که دیگر کسی به نقطه ای نرسد که خودش را نابود کند و یا اگر به آن مرحله رسید؛ بداند چطور از آن عبور کند و به خودکشی نرسد.
در کل، سبب شناسی خودکشی، امر ساده ای نیست. گاهی عامل کم آوردن در برابر حوادث و وقایع زندگی، ریشه در وراثت و مسائل ژنتیکی فرد دارد؛ گاهی اختلالات هورمونی و فیزیکی، عامل اقدام به خودکشی می شود. گاهی اختلالات روانی مثل اسکیزوفرنی، افسردگی حاد و اختلالات شخصیتی دوقطبی موجب خودکشی می شود؛ برخیب بیماری های شدید، حاد، مذموم یا ناخواسته جسمی عامل خودکشی است و گاهی عوارض ناشی از مصرف مخدرها، روانگردان ها و الکل، فرد را به ورطه خودکشی می کشاند.
عوامل عصبی-زیستی مثل تغییر در میزان ترشح هورمون سروتونین که موجب کاهش فعالیت سروتوننژیک در بدن فرد می شود؛ و گاهی عوامل اجتماعی و فرهنگی مثل مذهب و نژاد و قومیت و جنسیت، وضعیت اجتماعی، تأهل و سواد باعث تشدید یا تخفیف میل به خودکشی خواهد شد.
معمولاً کسانی که امنیت روانی، اجتماعی و حمایتی بیشتری دارند؛ فارغ از سطح و میزان درآمد، سواد، شغل یا امکانات مادی و رفاهی آنها؛ کمتر در مواجهه با حوادث و رخدادهای خارج از کنترل خود یا پیامدهای ناخواسته و یا طبیعی رفتار و اقدامات خود، دست به خودکشی می زنند.
یعنی، یکی از بهترین شیوه های کاهش میزان و رغبت به حدف عامدانۀ افراد، در برگیری عاطفی و حمایت روانی از آنهاست. بی شک، ریشه این خودباوری و خودپذیری فردی، از دوران کودکی و خردسالی آنها بارور می گردد. باور به این که می توان یا راهی یافت و یا راهی ساخت؛ کودک را از دست زدن به راحت ترین راه حل مشکلات و مسائل، یعنی پاک کردن و حدف صورت مسئله، به سمت و سوی راه حل یابی، فرصت سازی و حتی لذت کشف و اختراع راهکارهای ساده یا پیچیده سوق خواهد داد و اینجاست که حذف صورت مسئله، اقدامی غیرمنطقی، نا لازم و یا ساده لوحانه تلقی خواهد شد. کاشت و پرورش چنین رویکرد و راهکاری برای مواجهه با ناملایمات طبیعی یا غیرطبیعی زندگی، معمولاً کودک را برای صحنه های سخت و خطیر زندگی در نوجوانی، جوانی، میان سالی و پرسالی آتی، مجهز می کند و کمتر احتمال می رود که فراز و فرودهای صعب و پر تعب زندگی او را به بر هم زدن صحنه زیست و حیات فردی و اجتماعی خود، یعنی خودکشی متمایل و یا ناگزیر گرداند.
افراد با باورهای دینی، مذهبی و فرامادی وابسته به مکاتب اخلاقی کمال گرا نیز معمولاً کمتر به فکر خودکشی می افنند زیرا هستی و بودن خود را نه حاصل اتفاق و روال و روند طبیعت، که بر مبنای هدف و مأموریتی هستی شناسانه و از پیش تعیین شده می دانند و عاقبت و سعادت یا شقاوت آخرالزمانی و اخروی شان را در گرو تحمل و تأمل در راهکارهای مواجهه با موانع و مشکلات و یا فرصت های تعبیه شده برای انجام رسالت و رسیدن به اهداف عالی و متعالی هستی و زندگی خود می بینند.
با این حال، سه موضوع اساسی می تواند منشاء و واحد و یا مجموعه ای از آن ها به عنوان عامل رسیدن به مرز بی تصمیمی و کرختی در تصمیم برای خودکشی باشد:
یک، شرایط محیطی و زیستی. دو، وراثت. سه، توان و ظرفیت جسمانی و روانی.
- شرایط محیط از جمله:
جغرافیا و طبیعت محل تولد، رشد و زندگی فرد. زیست در منلطق گرمسیر، سردسیر یا معتدل. زندگی در مناطق جنگلی، کوهی یا بیابانی. دوری یا نزدیکی به منابع طبیعی و دریا و اقیانوس و … .
دارایی و ثروت و امکانات اولیه، ضروری یا رفاهی.
همسایگان، اقوام، دوستان و همسالان.
امکانات و تأسیسات شهری یا روستایی.
جنگ و درگیری های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی.
اختلافات قومی و قبیله ای.
بلایای طبیعی و حوادث غیرمترقبه.
- شرایط جسمی و وراثتی از جمله:
رنگ پوست.
ترتیب تولد.
قد و وزن و ظاهر و چهره.
نوع DNA و یا RNA.
هورمون ها و عملکرد آنها.
قدرت باروری و تولید مثل.
نقص جسمی و فیزیکی.
ویژگی های رفتاری مثل درونگرایی و برونگرایی و …. .
اینها همه از جمله عوامل و شرایطی هستند که بر نوع رفتار و واکنش ارادی یا غیر ار ادی افراد در برابر مسائل و مشکلات زندگی تأثیر مستقیم و غیرمستقیم دارند.
باری، می توان گفت این پدیده شوم و ناسالم اجتماعی، از پیچیده ترین مباحث روانشناختی بالینی و اجتماعی هر جامعه ای است که آن قدر از عوامل مختلفی اثر می پذیرد و آن قدر بر مسائل مختلف فردی و غیرفردی تأثیر می گذارد که نمی توان به راحتی حد تخریب و یا تقویت بنیان ها و فاکتورهای متعدد وابسته به آن را تعیین کرد. اما می توان باور و اذعان داشت که پیشگیری و درمان این اقدام خشونت بار خود آسیب زننده، فواید بسیاری برای افراد و اجتماع در پی خواهد آورد. خودکشی، تمام سرمایه های فردی، خانوادگی و اجتماعی برای رشد و تربیت فرد خودکشی کرده را نابود می کند. هرچند این سرمایه با مرگ طبیعی یا ناشی از حادثه و تصادف و بیماری افراد هم به هدر خواهد رفت اما وجه تمایز و خسارت باز خودکش نسبت به سایر انواع مرگ، خودخواسته و انتخابی بودن آن است. زیرا علاوه بر خسران مادی و روانی جامعه، این هشدار و تذکر جدی را دارد که اجتماع و سیاتگذاران و برنامه ریزان فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، به بیراهه رفته اند و از پس تأمین شرایط مطلوب سلامت اجتماعی آحاد جامعه برنیامده اند. اینجا، یعنی مرحله رفوزگی و رد شدگی سیاست ها و برنامه های خرد و کلان انسان پروری. یعنی جایی که امید، آرزو، انگیزه و عاطفه از بین رفته و یأس، ناراحت، نالایقی و ناعدالتی، کفه اش سنگی تر و عُرضه اش، عملی تر بوده است. به همین تلخی و به همین سنگین باری… . تلخ، سیاه و ناکام.